در ترس پیچیده
از نفس افتاده ای در انزوای خودخواهی
بی فکر و رها
نه نمی توانی قهرمان باشی!
به هنگامه طوفان در پناهگاه خزیده ای ، دست بر چشم و گوش گذاشته ای
نه سزاوار ترحم نه عشق که سزاوار نفرتی
و سزاوار تنهایی
به هنگامه طلوع خورشید همه قهرمانند
اما حقیقت در همان گرگ و میش طلوع می کند
روشنایی به وقت ابهام باش
شجاع به وقت ترس
آرام به وقت آشوب
زنده در ساعت مرگ
عقربه ها را به عقب برگردان
و نفست را درسینه حبس نکن
از آتش خویش بگذر چون سیاوش
در خود نسوز
درباره این سایت